محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

جاده سبز رویاها

ورودبه10ماهگی

پسرم 10ماهه شده........مبارکه دنبال بهانه ای بودم که باز بیایم و برایت بنویسم همه احساسی را که به تو دارم... بهانه ای جز دوست داشتت نیافتم و  این همان است که مرا برای ادامه زندگی امیدوار می کند پارسای عزیزترینم همه جان و دلم فدای تو ... تو که همه وجود منی و عاشقانه دوستت می دارم دوستت دارم ... به اضــافه ي سه نقطه ... تــا بـــداني .. مـــن و ايــن دوستـت دارم هايم ... امتـــداد داريم در تـــو تا هميــشــــــه ... مثـــل همــين ســه نقــطـه سلام به عموها و خاله ها، قبل از هر چیز از طرف همه به خودم تبریک میگم آخه من امروز ده ماهه شدم   بالاخره ماههای زندگیم دو رقمی شدن واین یعن...
27 ارديبهشت 1392

9ماهگیت مبارکه

9ماهگیت مبارک    9ماهه که مادرت شدم  !                                        9ماهه هرشب به تونگاه کردم وچشمام  روبستم.                                       9ماهه به محض بیدارشدنم توبودی جلوی          &n...
27 ارديبهشت 1392

محمدپارسا موهاش برای اولین بارکوتاه کرد.

پسرم ،برگ گلم،غنچه ی خوش رنگ دلم،دست خود را حلقه کن بر گردنم،خنده زن بر چشمهای خسته ام عشق تو آواز صبح زندگی ست،مهر تو آغاز لطف و بندگی ست دوستت داریم عزیزم محمدپارسا جون درروزشنبه ٢١اردیبهشت بردیمت ارایشگاه وموهات کوتاه کردیم والبته فیلم برداری کردیم که وقتی بزرگ شدی خودت ببینی واینکه روی صندلی نشوندیمت وبابایی دستات گرفت وتوکلی گریه کردی ولی یه خورده گذشت توساکت شدی ولی قیافت عوض شد.خیلی نازشدی.....اقای ارایشگر هم کلی ازت راضی بود ومیگفت خیلی پسر خوبی بود.......این روزا عکس گرفتن ازت خیلی سخت شده.....همش حواست به اینورواونوره همه چی ارومه...توبه من دل بستی..این چقدرخوبه توکنارم هستی   عشقمی.عمرمی.زندگیمی.دنیامی ا...
26 ارديبهشت 1392

خاطرات بارداری2

خاطرات بارداری2 پسرکم روزای کودکی توهرگز برنمی گردن ......برای تو مینویسم .....روزگاری میرسه که تودرجستجوی کودکیت ورق می زنی .....اما کودکی برنمی گرده .....توقسمتی ازنور خدا تواسمونی....توفرشته ای درلباس انسان کسی که همیشه عاشقته مامان وبابایی هفته 30 بارداری خوبی مامان دیگه کم کم داره شماره معکوس شروع میشه امید به خدا کم کم تپل میشی ومیای توبغل مامان من این روزا به این موضوع فکر میکنم....... راستی من وبابایی حسابی داریم تو تنوع نام ها گیج می زنیم اخرین اسامی انتخاب شده.محمد یاسین محمد عمران راستی من دیروز رفتم دکتر واون نوشت برای سونو من انجام دادم گفتند همه چیز خوب هست. وزن 1375گرم قلبت 146 باردردقیقه میزنه ودرحالت سفا...
17 ارديبهشت 1392

خاطرات بارداری1

خاطرات بارداری هرکس میتونه قشنگ ترین قسمت اززندگیش یاشه پس ثبت میکنم این خاطرات که هروقت میخونم به یادبیارم اون روزا رواگرچه سخت بود ولی دوست داشتنی ترین لحظات عمرم بود که به خوبی پشت سرگذاشتم باکمک خدا والان که ماهها ازاون زمان میگذره ومحمد پارسا برای خودش مردی شده . ازتاریخ 23/9/91 ازمایش خون برای بارداری دادم وتست بارداری من مثبت شد.خیلی خوشحال بودم ونتوانستم به همسری نگویم وبلافاصله با تلفن خبر رو به  علیرضا دادم واونم خوشحال شد........ ازهفته 5 دوره ویار من اغاز گردید حالت تهوع سوزش معده تکرر ادرار واسترس ...بی حوصلگی خواب زیاد وتنبلی و.... همش دلم می خواست بخوابم واصلن بلند نشم .......همه این حالات تا اخرین ماه ادامه داشت ول...
17 ارديبهشت 1392

روزمادرمبارک

درود برهمه مادران دنیا که زیبا ترین مخلوقات وظریف ترین هستند اماسخت ترین دردهای این دنیا نصیب انان میشه تا برای به دنیا اوردن فرزندانشان بکشند. فکر میکردم دیگه تا زمان تولد بچه فقط زمان نه ماه نیازه که اصلا تودنیای بارداری هیچ موقع سرنزده بودم که بدونم توی دنیای سختی که مادران بهشتی میگذرانند چه میگذره ....بله بهشتی که نام اونو گذاشتن تنها یک کلمه زیبا که به این زنان صبور نسبت داده میشه نیست .بله این نسبت با تمام سختی های یک مادر که از لحظات واپسین تلاش میکنه که بلکه کوچکترین صدمه ای به بچه وارد نشه وبالاتر ازان حتی برای یک لحظه فشارهایی که فقط مادران بهشتی اونو می تونن درک کنن که می خوان این دردهای وجودیشان را از پدران مخفی کنن(همان پدران...
17 ارديبهشت 1392

حرف دل

پسر منم١٠ماهه است مسلما هنوز خیلی به من وابسته است مخصــــــــــــــــــوصا وقتی گرسنش یا جاش خیس یا بازی میخواد.. ولی واقعا دوست ندارم این روزها زود بگذره چون میدونم خیلی زود دلم برای این لحظات تنگ میشه و حسرتشو میخورم از تک تک لحظات باید لذت برد. کاش میشد یه جوری این لحظات رو جاودانه کرد . بوی دهنشون که خشبو ترین بوی دنیاست ... پوست لطیف و نرمشون ... هر لحظه یه حرکت جدید انجام میدن منم گاهی خسته میشم . ولی سعی کنید با دید مثبت نگاه کنی میبینی چقدر شیرینه اگر با دید وظیفه نگاه کنی خیلی سخت میشه عاشقانه نگاه کن بعدازهمه اعصاب خوردی هایه لبخندکه میزنه..یه مامان که میگه یه کلمه جدیدکه میگه یاکارجدیدکه میکنه انگا...
10 ارديبهشت 1392

13بدر

  ١٣ بدر ومحمدپارسا امسال سیزده بدرروبه اتفاق خانواده دوستمون به فشم رفتیم وکنارهم 13فروردین رو گذروندیم.ناهارجوجه کباب درست کردیم وخوردیم.هندوانه خوردیم وبازی بدمینتون و.........خیلی خوش گذشت.انصافا جای خوبی گیرمون اومد...هیچکس نبود..یه طرفش کوه ویه طرفش رودخونه یه طرفشم ما..................... عکس از 13بدر: پارسا روی درخت چکارمیکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مامانم دیگه..... قربون خندیدنت........ محمدپارسا واحسان   چه دل وجرعتی.... قلب مامان داشت می ریخت... محمدپارسا واحسان دراغوش گرم باباهاشون       ...
26 فروردين 1392

پسرم مامان گفت

اززمانی که پسرم وارد 8ماهگی شدکلمه مامان روگفت وای چه لحظه شیرینیه چقدرمنتظر این لحظه وشنیدن کلمه مامان بودم.دوست داشتم بارها وبارها تکرارکنه ومحمدپارسا هم 3بارتکرار کرد... بغلش کردم وبوسیدمش چراکه چندوقت بود منتظر شنیدن این کلمه بودم که اززبونش بشنوم وحالا به ارزوم رسیدم...البته بماندکه هروقت گشنشه یا خوابش میاد یا میخواد بیاد بغلم یاگریه میکنه میگه مامان درهرصورت واسم شیرینه. ایشالله بزودی بتونی قشنگ حرف بزنی وبیشترازاین شادمون کنی......وروجک علیرضا هم منتظر کلمه باباست وهی میادومیره میگه بگو بابا...........  
21 فروردين 1392