محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

جاده سبز رویاها

خاطرات بارداری1

1392/2/17 0:50
نویسنده : مامان بهاره
539 بازدید
اشتراک گذاری

خاطرات بارداری هرکس میتونه قشنگ ترین قسمت اززندگیش یاشه پس ثبت میکنم این خاطرات که هروقت میخونم به یادبیارم اون روزا رواگرچه سخت بود ولی دوست داشتنی ترین لحظات عمرم بود که به خوبی پشت سرگذاشتم باکمک خدا والان که ماهها ازاون زمان میگذره ومحمد پارسا برای خودش مردی شده .

ازتاریخ 23/9/91 ازمایش خون برای بارداری دادم وتست بارداری من مثبت شد.خیلی خوشحال بودم ونتوانستم به همسری نگویم وبلافاصله با تلفن خبر رو به  علیرضا دادم واونم خوشحال شد........

ازهفته 5 دوره ویار من اغاز گردید حالت تهوع سوزش معده تکرر ادرار واسترس ...بی حوصلگی خواب زیاد وتنبلی و....

همش دلم می خواست بخوابم واصلن بلند نشم .......همه این حالات تا اخرین ماه ادامه داشت ولی از6ماهگی کمترشد...

هفته 22 بارداری

خداروشکر حالم خوبه وبا توکل به خدا وعشق به نی نی تو شکمم فقط از خدا یه چیز میخوام اونم این که نی نیم مثل بقیه نی نیها سالم به دنیا بیاد ومن درانتظار لحظه ملاقات خودم ونی نیم به انتظار نشستم ولی هنوز حالات تنبلی وبی حوصلگی رو بعضی روزها دارم وبعضی روزها ندارم........

نی نی کوچولوی مامان هفته 13-14 بود که اولین تکونات رو حس کردم که به صورت ضربان بود روزهای بعد چنان به شکمم لگد میزنی که وجد شعف من رو به اوجش رسوندی اخه اولین بار 4بار زدی به شکمم ازخوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم..روزهای دیگه ساعت 4صبح عین ماهی تودلم ازاین طرف دلم رفتی اون طرف دلم وفرداش دوباره تکرارشد...لحظه شماری میکنم که هر چه زودتر لگد های توقوی تر شوند ومن حسش کنم......

26 فروردین

همون شبی بود که مادربزرگها وپدربزرگ ها از کربلا برمی گشتند وتوتا صبح اروم وقرار نداشتی وهی به شکم مامان لگد میزدی  ومن هی کیف میکردم ونمیذاشتی مامان بخوابه وانگارتوهم فهمیده بودی که مسافرازکربلا داشتیم.......

هفته 23 بارداری

سلام مامانی سلام پسرکم سلام عسل مامان چه خبر توپول موپول شدی یا نه من که دیگه دارم تواسمونا سیر میکنم از لذت بی پایانی که حرکاتت بهم میده ساعتها میشینم وزل میزنم به شکمم وهی تووول میخوری وهی من کیف می کنم

درچه حالی هستی معجزه من فکر کنم الان دیگه بالاخره خوابیده باشی چون کمتر وول میخوری وروجکه مامان فدات بشم الهی

دیشب شروع کردی به وول خوردن وبابایی گوشش گذاشت رو شکمم ومتوجه میشد وول خوردن تو من هم متوجه میشدم خیلی برام شیرین بود

این هفته به فکر اسمت بودیم که چی انتخاب کنیم گاهی محمد عمران گاهی هم محمد سبحان یا یاسین دوست داریم اسمت معنی خوبی داشته باشه یا قرانی باشه که ازنظرمن اسم خیلی مهم ومیتونه روشخصیت ادما تاثیر بزاره  انشاالله همیشه درراه مسیر قران وخداوند وائمه زندگیت ادامه بدی وبسازی  ودرراه ایشون هم ازدنیا بری.

راستی دیشب توخوابم دیدمت یه پسرک خیلی شیطون که اصلا اروم وقرار نداشت وهمش وول میخورد چقدرم بامزه ونانازبود..

همه ماماناکه نی نیهاشون به دنیا اومدن همش به من میگن قدراین روزات بدون وهموشون میگن دلمون برای  روزای بارداری تنگ شده.

یه دستم میزارم زیر شکم بزرگم ویه دست دیگه هم روی شکمم این جوری شکم دوست داشتنیم رو بغل میکنم این جوری انگار که خود پسرم رو گرفتم توی بغلم چقدر شکمم رو دوست دارم از زل زدن بهش خسته نمیشم میدونم خیلی دلم براش تنگ میشه

خیلی دارم کار عجیبی میکنم خودم حالیم نیست وباورم نمیشه اصلا دارم چکار میکنم دارم یه ادم درست میکنم من دارم توشکمم توی بدنم یه ادم درست میکنم خداداره بوسیله من یه ادم درست میکنه همین جا وسطدلم.........

یکی شبیه خودم

شبیه بابایی

یه ادمیزاد

یه نی نی که مال من وبابائیه دیگه دوتایی نیستیم سه تایی میشیم من خیلی چیزا دارم لباس من کمد من کیف من بچه هم مثل خیلی چیزا مال خود خود خودمه منتها بیشتر از چیزای  دیگه مال منه یه تیکه از وجودمه مثل دستم مثل سرم مثل قلبم...یه تیکه از وجود من وبابایی یه تیکه از وجود من ومردی که بیشتراز هرکس توی دنیا دوستش دارم خدایا اتفاقی بهترازاین ممکن بود هدیه ای بهترازاین امکان داشت به ما بدی لیاقتشو داریم خودت کمک مون کن تا قدرش بدونیم.

خیلی عجیبه خیلی برام عجیبه حتی با این وول خوردناش هنوز بهیچ وجه باورم نمیشه که توشکمم  این که وول میخوره یه موجود زنده ست.یک ادمیزاده یه طفل کوچک معصوم بچه من بچه من وبابایی وپسرکمون محمد......کوچولومون..

ازوقتی پسرکمون افتاد توی دلم دیگه هیچ جا تنها نمی رم تا حالا هر جا رفتم پسرم بامن بوده وهمه جا 2تایی رفتیم مهمونی خرید تاکسی....

ادما وقتی یه ادم دیگه رو خیلی خیلی دوست دارند میخوان که اون بره توی دلشون انقدر دوستت دارم که می خوام بری توی دلم بری توی دلم وهمونجا باشی وبرای همیشه توی دلم بمونی....

درواقع وقتی یکی عاشق یه ادم دیگه میشه معشوقش میره توی دلش وهمون جا می مونه برای همیشه پسرمن تودلمه عشقمه...انگار عاشقی کردن رو میفهمم این روزا انگار الان دیگه میدونم خدا چه جوری بنده هاشو دوست داره نه این که میدونم چه جوریه یا چقدر!ولی حس میکنم جنسش رومیشناسم....

ادم بودن .......ادم شدن.

راستی وقتی وول میخوری دوست دارم برای یک لحظه شکمم بازشه ومن دست وپای کوچولوت روبوس کنم وبعد دوباره بری سرجات

این روزا دلم میخواد بیشتر دراز بکشم وتوحرکت کنی ومن حست کنم .کیف کنم ....

اخه وقتی به پهلو درازمیکشم بیشتراززمانی که راه میرم یا میشینم حست میکنم

این هفته کمردرد داشتم ومامانم برام کاچی درست کرد و3روز پشت سرهم خوردم وخیلی دعاش کردم چون خوب شدم......

هفته 24 بارداری

درهفته 24 بارداری حالا هرروز حرکات جنین رو حس میکنی حرکات جنین به مادر اطمینان میدهد که همه چیز خوب است هنوز دررحم جای بسیاری است وازادانه حرکت میکند.......

با جنین حرف بزن صدایت را میشنود.

ناراحتی های شایع:تکرر ادرار.ضعف ومشکل خواب.سوزش ادرار.

خدایا توباغ زندگیمون که پراز خاطره های عاشقی ودلداگیه گل نورسی درحال رشده که هردو چشم به راه بازشدن غنچه شیم

توی این هفته ها تکون خوردنات مثل حبابی که زیردلم میترکه

من توی هفته 24 هستم پسرم خیلی مودب وناز واروم به شکمم لگد میزنه خیلی دوستش دارم چون حسش میکنم از همین حالا هوای مادرش داره چون اذیتم نمیکنه فداش بشم اخه نی نیا معصومند.انشاالله خدای مهربون به همه مامانی دنیا نی نی سالم بده.

روزشنبه بود.زمانی که ازخواب بیدارشدم  صبحانه ام رو خوردم وناگهان دردی ازناحیه شکمم شروع شد وچنان شدید بود که ترس ونگرانی درتمام بدنم ایجاد شد. درداززیرشکم به پهلوها میزد چند ساعتی منتظر موندم ولی تغییری نکرد وهرچه گذشت بدترشد مادرم سراسیمه خودش را به خانه مان رساند وعلیرضا هم ازسرکار امد.واژانس گرفتیم وبه مطب دکترم رفتیم.منشی دکتردرمطب بود .بادکترتماس گرفت ودکترسریع امد.دکترسریع بادستگاه قلب بچه رو معاینه کرد وخدا روشکر ضربان قلب بچه به خوبی می تپید همچنان درد داشتم وازشدت درد گریه می کردم ودکترسونوگرافی نوشت ومن خود را به زوری به سونوگرافی رساندم و خداروشکردرسونو همه چیز خوب بود.

خیالم بابت بچه راحت شد واخه تمام نگرانی من وبقیه بیشتر درباره بچه بود.اون روز پسرک بسیار تکان میخورد وهرتکان خوردنش دردهای من رو چندبرابر میکرد.حدس روی این بود که شاید کلیه هایم سرما خوردند وبااستراحت به مرور خوب میشه.

یک هفته بعد دردها ازبین رفت وخداروهزاران بارشکر که بخیرگذشت .راستی من دراین هفته لباس بارداری خریدم یک دست برای مهمانی و2-3دست برای دم دستی.اخه این هفته پسرخاله مامانم وبابام از مکه اومدند وخانم تیموری دوستان خانواده گیمون هم ازکربلا تشریف اوردند من وپسرم هم دربرنامه هاشون شرکت کردیم .زیارتشون قبول

دراین هفته پسرم لگدهاش قوی تر شده وباهرلگد های او بهترین لذت دنیا نصیبم شد.

هفته 25 بارداری

امروز15 اردیبهشت تولد علیرضاست.امروز من وعلیرضا با هم به رستوران رفتیم وتولدش را جشن گرفتیم.ناهار مهمونش کردم وبعداظهر یک جعبه شیرینی گرفتیم وبه خانه مادرشوهرم رفتیم وبه اونها اعلام کردیم که بچه پسر است.

حوالی این هفته بهتریت زمان بارداری محسوب میشه وسعی کنید تاهرچه بیشترازاین اوقات استفاده کنید.

امشب من وبابایی زل زدیم به شکمم وعزیزدل اون قدر وول میخوری که بابایی هم متوجه این قضیه شد هردو کیف کردیم وارزوکردیم که زمان دیدنت برسه.

هفته 26 بارداری

سلام پسرم

خوبی قشنگم جونم برات بگه راحت خونه هستیم وخدا رو شکر مشکلی نیست عزیز دلم هفته ها میگذره یک هفته دیگه بگذره وارد 7ماهگی میشیم مبارک باشه گلم ازخدامیخوام همه چیز خوب بگذره  مواظب خودت باش این روزا بعضی هاشون راحتند وبعضی هاشون سخت میگذره بعضی شب ها خواب راحتی ندارم وقتی توگلم تکون میخوری حالت تهوع وضعف بهم دست میده ولی همه چیز رو به خاطر توگلم تحمل میکنم دوستت دارم عزیزم.

شنبه دومین روزازین هفته ولادت حضرت زهرا وروز زن بود بابایی برام انگشترخرید دستش درد نکنه خیلی قشنگ بود ان روز خیلی خوشحال بودم چون منم مثل همه زن ها مادر بودم ومادر بودن رو حس میکردم.راستی روزقبل جمعه به نمایشگاه کتاب رفتیم وبرای توکلی کتاب وسی دی های اموزشی خریدیم.

این روزا همش فکر میکنم که پسرم چه شکلیه  سفیدیاسیاه نمی دونم ولی هر چی باشی سالم بودنت به دنیا می ارزه این روزا گاهی اروم گاهی تند وسریع به شکمم لگد میزنی برای خودت می چرخی وبازی میکنی.

راستی ازخاله مهسا برات نگفتم که چقدرخوشحال وبی صبرانه منتظر تو که بیای بیرون بپری بغلش این روزافکر میکنم که اتاقت کاغذ دیواری بکنم که اتاقت خوشگل بشه رنگ ابی رودوست داری فکرکنم خیلی قشنگ بشه.

الان که اینا رومینویسم ساعت ازنیمه شب گذشته ومن دارم لگدات روحس میکنم واصلا خوابم نمیاد.اونکه دوستت داره مامان بهاره

هفته 27 بارداری

به نام مهربانی که به من اجازه داد لذت شیرین مادربودن را احساس کنم پسرم برایت می نویسم تاروزی که همه این روزها روپشت سرگذاشتی بخوانی وبدانی که همیشه دوستت داریم وخواهیم داشت وان زمان که توپا به هستی خواهی گذاشت من دوباره متولد خواهم شد .دوباره زندگی خواهم کرد.با نفس تونفس خواهم کشید وبا لبخندت شادی ازان تمام لحظه های من  خواهدشد وبا نگاهت خواهم دید.من پروردگارم را سپاس میگویم که فرصت دوباره برای عشق ورزیدن به من داد .بودنت را دوست دارم.وقتی درشکمم مثل ماهی به این طرف وان طرف میروی دوست دارم تمام لحظاتی را که به شکمم لگد میزنی .زمانی که به یادلبخندهای شیرینت نگاه مهربانت را که وقتی به من خیره میشوی وقتی دراغوش من ارام خواهی گرفت انگارزمان می ایستد ولحظه ها نظاره گراین حس ملکوتی اند.نظاره گر فرشته اسمانی که ارامش و.پاکی را با خود به ارمغان خواهد اورد

 تمام غم هایت مال من

وتمام خوبیهاوشادیها مال تو

بهترین وزیباترین ها را برایت هدیه اسمانیم ارزو میکنم.

عشق میبارد

اشک نیز هم..........

کودکی ازنیستی به هستی میرسد

وبانویی اززن بودن به مادرشدن.....

وامید دوباره پروردگار به رویش عشقی دوباره....

باچشاندن شهدی شیرین به فرشته ای دیگر برروی زمین........

مادر...........

مامانی وبابایی دیواراتاقت کاغذدیواری کردندباحاشیه خرس پو اتاقت روداریم اماده میکنیم مامانی بابایی هم دارن برات سیسمونی تهیه میکنند.وای خیلی ذوق داره کوچولوی مامان.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)